کارنمای معلمی تحلیل شیوه تدریس سنتی معلم و راهکارهایی برای تدریس پویا و کاربردی تر

نمونه کارنمای معلمی

نمونه کارنمای معلمی تدریس سنتی یا تدریس پویا و کاربردی تر

کارنمای معلمی تحلیل شیوه تدریس سنتی معلم و راهکارهایی برای تدریس پویا و کاربردی تر

این نمونه کارنمای معلمی به صورت کامل و دقیق توسط پژوهش سرای فرهنگیان – مدیران فردا گرد آوری گردیده است و مطابق با استاندارد های کامل و دقیق موجود در رابطه با کارنمای معلمی در دانشگاه فرهنگیان می باشد. در واقع نمونه کارنمای معلمی توسط دانشجویان دانشگاه فرهنگیان تنظیم شده است و پژوهش سرای فرهنگیان – مدیران فردا با جمع آوری و گرد آوری و بازنگری در آنها این پروژه ها را در اختیار دانشجو معلمان قرار می دهد. دانشجویان دانشگاه فرهنگیان با استفاده از نمونه کارنمای معلمی می توانند به ارائه پروژه پایانی خود در راستای کسب نمره پایانی و فارغ التحصیل شدن بپردازند.

در راستای نمونه کارنمای معلمی دانشجویان عزیز دانشگاه فرهنگیان و حتی معلمان عزیز برای دستیابی و دانلود نمونه کارنمای معلمی می توانند به سایت ما مراجعه نموده و از کلیه فایل هایی که در زمینه نمونه کارنمای معلمی در سایت ما موجود است استفاده های لازم را ببرند.این پروژه های کارنمای معلمی بسیار کامل و با دقت زیاد جمع آوری شده اند.

کارنمای معلمی تحلیل شیوه تدریس سنتی معلم و راهکارهایی برای تدریس پویا و کاربردی تر

بخشی از نمونه کارنمای معلمی عبارت است از :

تصوراتم  از دانشگاه

همیشه تصور می­کردم دانشگاه مکانی است که آدم را مجبور می­کند همیشه کتاب به دست بگیری، آن هم چه کتاب­هایی، هر کدامشان کم کم هفتصد هشتصد صفحه، با چه مباحث سنگینی، خودم را برای بی­خوابی­های طولانی مدت آماده می­کردم، بعضی وقت­ها قبل از خواب می­نشستم و چهارسال بعد خودم را تصور می­کردم، وقتی که فارغ التحصیل می­شدم و دیگر یک معلم کامل بودم، یک معلم با کلی اندوخته و دانش، با دیدی جدید به دنیا، با خودم می­گفتم حالا که قرار است معلم شوم، نباید از آن­ها باشم که همیشه خودم اذیتشان می­کردم، باید بتوانم با دانش­آموزانم دوست باشم.

یک تصور دیگری که خیلی آن روزها برایم دغدغه­ساز شده بود، نحوه­ی برخوردم با دختران کلاس بود، توی ذهنم بارها چگونه صحبت کردن، جزوه گرفتن و یا ارائه دادن جلویشان را تمرین کرده بودم. همیشه اساتید در نظرم انسان­های خیلی بزرگی بودند، کسانی که کوهی از علم و دانش هستند، مطالعه­یشان بسیار بالا و درک و شعورشان ورای تصور است. اما پردیس ها تفکیک شدند

تصورات فعلیم از دانشگاه

اما از روزی که وارد دانشگاه فرهنگیان شدم، دیدگاهم به همه­چیز صد و هشتاد درجه­ای فرق کرد، همه­چیز با تصوراتم فرق داشت، ترم یک دانشگاه، برایمان انتخاب واحد کرد، درس­ها آن­طور که تصور می­کردم سخت نبود، بیشتر به جای کتاب جزوه­هایی در اختیارمان قرار می­دادند که نهایتاً به صد و پنجاه صفحه می­رسید. استاد هم خیلی با معلمان دوران دبیرستانم فرقی نداشتند، انگار همه­چیز ادامه­ی آن سال­ها بود، انگار فقط سردر مدرسه را عوض کرده بودند، دانشگاه مختلط نبود. همین باعث شده بود بیش از حد احساس راحتی کنیم، گاهی اوقات با همان شلوار راحتی می­رفتیم سر کلاس، یا حوصله نداشتیم کفش بپوشیم، دمپایی را می­انداختیم نوک پایمان و به راه می­افتادیم، کسی هم به این چیزاها کاری نداشت، ساعات خوابم به شدت زیاد شده بود، طوری که حتی بعضی وقت­ها ساعتی هم که کلاس داشتم یا نمیرفتم و یا صندلی آخر می­خوابیدم، این وسط برخورد کادر دانشگاه واقعاً دیدنی بود، مثل مدیران مدارس امر و نهی می­کردند، از نظر فیزیکی هم محیط دانشگاه چندان بزرگ­تر از دبیرستانم نبود، برای همین هیچ­وقت حس نمیکردم اینجا دانشگاه است، یا خودم دانشجو هستم، دوم سه ترم اول را با بی­علاقگی سپری کردم، گفته بودند ترم چهارم واحد عملی داریم و قرار است به عنوان کمک­یار معلم به مدارس برویم، به نظر جالب بود، حداقل از چرت زدن­های ته کلاس خیلی بهتر بود.

شروع دوره­ی کارورزی

واحدهای عملی کاورزی از ترم چهارم شروع شد، ترم اول مشاهده، قرار بود فقط در کلاس بنشینیم و رفتار معلم را با دانش­آموز زیر نظر بگیریم، هر هفته یک­روز از صبح تا ظهر به مدرسه می­رفتم، پایه­ی اول تا سوم، دانش­آموزانی شلوغ و پر انرژی، مرا هم آقا معلم صدا می­زدند.

روز اول وقتی با معلم راهنما وارد کلاس شدم و من را به دانش­آموزان معرفی کرد، هر کدام از دانش­آموزان خواهش می­کردند که آقا بیا کنار ما بشین، من که از همان بچگی صندلی آخر می­نشستم، بنابر عادت همیشگی رفتم و ردیف آخر کنار دانش­آموز نسبتاً چاقی نشستم، با لبخند زیبایی نگاهم کرد و گفت:

– آقا اجازه؟ اسم من نیما است.

بعد هم دستش را به سمتم دراز کرد، با او دست دادم و گفتم منم آقای  هستم.

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

خندیدم و گفتم نه نیما جان ! یعنی….

آن ساعت کلاس، بیشتر توجه بچه­ها به من بود، مرتب یک­نگاه به تخته می­انداختند و یک نگاه به من، گاهی دو نفری نگاهم میکردند و می­­خندیدند، یا با هم پچ پچ می­کردند، همین سنگینی نگاه بچه­ها جو را برایم خیلی سنگین کرده بود، ساعت اول هم برای من، هم دانش­آموزان و هم معلم سخت بود، همه یکجورهایی معذب بودیم، اما از ساعت دوم کم­کم بهم عادت کردیم، شلوغی­های دانش­آموزان، لبخندها و شیطنت­هایشان حس و حال خوبی به آدم می­داد، وقتی به این فکر می­کردم که قرار است سی­سال با این دانش­آموزان زندگی کنم، حس خوبی داشتم، دنیایشان پاک بود، برعکس دعواهای ما بزرگترها که گاهی چنان چشمانمان را روی هم می­بندیم و هرچه می­خواهیم بهم می­گوییم، اوج دعوایشان این بود که: دیگه باهات بازی نمی­کنم، یا باهات قهرم، ساعت بعد که کلاس می­­رفتی، می­­دیدی کنار هم نشسته­اند و انگار نه انگار یک ساعت پیش دعوایشان بود.

یا وقتی یکی خوراکی می­خرید، این نبود که تنها بنشیند و بخورد، می­آمد کنار بقیه­ی بچه­ها و باهم می­خوردند و می­خندیدند، صمیمیت و پاکی که در دنیای دانش­آموزان می­دیدم باعث شده بود کارورزی یکی از بهرین لحظات زندگیم باشد.

حضورم در کلاس و در بین دانش­آموزان باعث شد از نزدیک با مسائل آموزشی آشنا شوم، کلاس از نظر درسی ضعیف نبود و جز چند نفر همه در سطح قابل قبولی بودند.

روش معلم در کلاس روشی کاملاً سنتی بود، و تنها به سخنرانی و بیان مطالب اکتفا می­کرد، تکالیفی به دانش­آموزان می­داد و از آن­ها می­خواست برای روز بعد آن­را انجام دهند، گاهی هم پرسشی از درس­های قبل داشت. دانش­آموزان فعالیتی در کلاس نداشتند و عملاً معلم، محور کلاس بود. در این کلاس من فعالیت چندانی از دانش­آموزان نمی­دیدم، آن­ها فقط مطالب را که معلم می­خواست طوطی­وار حفظ می­کردند و تکالیف را بدون هیچ کنکاشی رونویس می­کردند، طبیعتاً در چنین کلاسی کنجکاوی، استعداد و تفکر علمی دانش­آموزان تقویت نمی­شود.

روزن­شاین متفکر تعلیم و تربیت می­گوید: «یاد دادن (درس دادن ) خوب از چشمان یادگیرنده پیداست اما یاد دادن موفقیت­آمیز از گفتار و رفتار یادگیرنده پدیدار می­شود.»

منظور روزن­شاین از این گفته پرمعنی این است که بین یاد دادن خوب و یاد دادن موفقیت­آمیز تفاوت زیادی وجود دارد، انسان­ها همیشه چیزهایی را یاد می­گیرند که با خواست­ها، خصلت­ها و توانایی­های خودشان تناسب داشته باشند یا به زندگی آن­ها مربوط شوند، تمام رفتارهایی که از انسان­ها مشاهده می­کنیم بر پایه همین اصل استوارند، اگر دانش­آموز یا یادگیرنده بتواند موضوع یادگیری را آن­طور هضم کند که معنی و مفهوم آن­را به خودش، زندگیش، شهرش، مردم و به جامعه­اش پیوند دهند نه تنها مطالب را بگونه­ای یاد می­گیرند که هرگز فراموش نکند بلکه میزان علاقه­اش به یادگیری بیشتر و بیشتر خواهد شد و به جستجوی اطلاعات تازه­تر خواهد رفت.

برای رسیدن به این امر باید از روش­های تدریس فعال و کاربردی استفاده نمود اما اگر یاد دادن درس­ها به گونه­ای باشد که یادگیرندگان یعنی دانش­آموزان وادار شوند از خود رفتاری نشان دهند که هرگز به مفهوم واقعی آن پی نبرده­اند یا به روش­هایی عمل کنند که به وجود خودشان و یا درون خودشان ارتباطی برقرار نکنند، احساس خواهند کرد فردی بیهوده و بی­ثمر هستند یا بازیچه دست معلم و پدر و مادر خود قرار گرفته­اند، چون هیچ انگیزه­ای در آن­ها بوجود نیامده است. هر یادگیرنده (دانش آموز) با درگیر شدن مستقیم با مطالب یادگرفتنی درس چنان می­آموزد و به یادگیری ها و باورهای عمیق می­رسد که بی­درنگ در جهت آگاهی های تازه­تر و بیشتر گام برمی­دارد و می­خواهد باز هم بداند.

تصمیم گرفتم در کارورزی ترم بعد که قرار بود تدریس کنم از روش­های فعال تدریس استفاده کنم و اگر نتیجه­ی مثبتی دریافت کردم، این تدریس­ را الگویی برای سال­های خدمت خودم قرار دهم.
برای دانلود نمونه کارنمای معلمی از این قسمت دکمه خرید و سپس پرداخت را بزنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *