نمونه کارنمای معلمی
بخشی از نمونه کارنمای معلمی عبارت است از :
همیشه تصور میکردم دانشگاه مکانی است که آدم را مجبور میکند همیشه کتاب به دست بگیری، آن هم چه کتابهایی، هر کدامشان کم کم هفتصد هشتصد صفحه، با چه مباحث سنگینی، خودم را برای بیخوابیهای طولانی مدت آماده میکردم، بعضی وقتها قبل از خواب مینشستم و چهارسال بعد خودم را تصور میکردم، وقتی که فارغ التحصیل میشدم و دیگر یک معلم کامل بودم، یک معلم با کلی اندوخته و دانش، با دیدی جدید به دنیا، با خودم میگفتم حالا که قرار است معلم شوم، نباید از آنها باشم که همیشه خودم اذیتشان میکردم، باید بتوانم با دانشآموزانم دوست باشم.
یک تصور دیگری که خیلی آن روزها برایم دغدغهساز شده بود، نحوهی برخوردم با دختران کلاس بود، توی ذهنم بارها چگونه صحبت کردن، جزوه گرفتن و یا ارائه دادن جلویشان را تمرین کرده بودم. همیشه اساتید در نظرم انسانهای خیلی بزرگی بودند، کسانی که کوهی از علم و دانش هستند، مطالعهیشان بسیار بالا و درک و شعورشان ورای تصور است. اما پردیس ها تفکیک شدند
اما از روزی که وارد دانشگاه فرهنگیان شدم، دیدگاهم به همهچیز صد و هشتاد درجهای فرق کرد، همهچیز با تصوراتم فرق داشت، ترم یک دانشگاه، برایمان انتخاب واحد کرد، درسها آنطور که تصور میکردم سخت نبود، بیشتر به جای کتاب جزوههایی در اختیارمان قرار میدادند که نهایتاً به صد و پنجاه صفحه میرسید. استاد هم خیلی با معلمان دوران دبیرستانم فرقی نداشتند، انگار همهچیز ادامهی آن سالها بود، انگار فقط سردر مدرسه را عوض کرده بودند، دانشگاه مختلط نبود. همین باعث شده بود بیش از حد احساس راحتی کنیم، گاهی اوقات با همان شلوار راحتی میرفتیم سر کلاس، یا حوصله نداشتیم کفش بپوشیم، دمپایی را میانداختیم نوک پایمان و به راه میافتادیم، کسی هم به این چیزاها کاری نداشت، ساعات خوابم به شدت زیاد شده بود، طوری که حتی بعضی وقتها ساعتی هم که کلاس داشتم یا نمیرفتم و یا صندلی آخر میخوابیدم، این وسط برخورد کادر دانشگاه واقعاً دیدنی بود، مثل مدیران مدارس امر و نهی میکردند، از نظر فیزیکی هم محیط دانشگاه چندان بزرگتر از دبیرستانم نبود، برای همین هیچوقت حس نمیکردم اینجا دانشگاه است، یا خودم دانشجو هستم، دوم سه ترم اول را با بیعلاقگی سپری کردم، گفته بودند ترم چهارم واحد عملی داریم و قرار است به عنوان کمکیار معلم به مدارس برویم، به نظر جالب بود، حداقل از چرت زدنهای ته کلاس خیلی بهتر بود.
واحدهای عملی کاورزی از ترم چهارم شروع شد، ترم اول مشاهده، قرار بود فقط در کلاس بنشینیم و رفتار معلم را با دانشآموز زیر نظر بگیریم، هر هفته یکروز از صبح تا ظهر به مدرسه میرفتم، پایهی اول تا سوم، دانشآموزانی شلوغ و پر انرژی، مرا هم آقا معلم صدا میزدند.
روز اول وقتی با معلم راهنما وارد کلاس شدم و من را به دانشآموزان معرفی کرد، هر کدام از دانشآموزان خواهش میکردند که آقا بیا کنار ما بشین، من که از همان بچگی صندلی آخر مینشستم، بنابر عادت همیشگی رفتم و ردیف آخر کنار دانشآموز نسبتاً چاقی نشستم، با لبخند زیبایی نگاهم کرد و گفت:
– آقا اجازه؟ اسم من نیما است.
بعد هم دستش را به سمتم دراز کرد، با او دست دادم و گفتم منم آقای هستم.
با تعجب نگاهم کرد و گفت:
خندیدم و گفتم نه نیما جان ! یعنی….
آن ساعت کلاس، بیشتر توجه بچهها به من بود، مرتب یکنگاه به تخته میانداختند و یک نگاه به من، گاهی دو نفری نگاهم میکردند و میخندیدند، یا با هم پچ پچ میکردند، همین سنگینی نگاه بچهها جو را برایم خیلی سنگین کرده بود، ساعت اول هم برای من، هم دانشآموزان و هم معلم سخت بود، همه یکجورهایی معذب بودیم، اما از ساعت دوم کمکم بهم عادت کردیم، شلوغیهای دانشآموزان، لبخندها و شیطنتهایشان حس و حال خوبی به آدم میداد، وقتی به این فکر میکردم که قرار است سیسال با این دانشآموزان زندگی کنم، حس خوبی داشتم، دنیایشان پاک بود، برعکس دعواهای ما بزرگترها که گاهی چنان چشمانمان را روی هم میبندیم و هرچه میخواهیم بهم میگوییم، اوج دعوایشان این بود که: دیگه باهات بازی نمیکنم، یا باهات قهرم، ساعت بعد که کلاس میرفتی، میدیدی کنار هم نشستهاند و انگار نه انگار یک ساعت پیش دعوایشان بود.
یا وقتی یکی خوراکی میخرید، این نبود که تنها بنشیند و بخورد، میآمد کنار بقیهی بچهها و باهم میخوردند و میخندیدند، صمیمیت و پاکی که در دنیای دانشآموزان میدیدم باعث شده بود کارورزی یکی از بهرین لحظات زندگیم باشد.
حضورم در کلاس و در بین دانشآموزان باعث شد از نزدیک با مسائل آموزشی آشنا شوم، کلاس از نظر درسی ضعیف نبود و جز چند نفر همه در سطح قابل قبولی بودند.
روش معلم در کلاس روشی کاملاً سنتی بود، و تنها به سخنرانی و بیان مطالب اکتفا میکرد، تکالیفی به دانشآموزان میداد و از آنها میخواست برای روز بعد آنرا انجام دهند، گاهی هم پرسشی از درسهای قبل داشت. دانشآموزان فعالیتی در کلاس نداشتند و عملاً معلم، محور کلاس بود. در این کلاس من فعالیت چندانی از دانشآموزان نمیدیدم، آنها فقط مطالب را که معلم میخواست طوطیوار حفظ میکردند و تکالیف را بدون هیچ کنکاشی رونویس میکردند، طبیعتاً در چنین کلاسی کنجکاوی، استعداد و تفکر علمی دانشآموزان تقویت نمیشود.
روزنشاین متفکر تعلیم و تربیت میگوید: «یاد دادن (درس دادن ) خوب از چشمان یادگیرنده پیداست اما یاد دادن موفقیتآمیز از گفتار و رفتار یادگیرنده پدیدار میشود.»
منظور روزنشاین از این گفته پرمعنی این است که بین یاد دادن خوب و یاد دادن موفقیتآمیز تفاوت زیادی وجود دارد، انسانها همیشه چیزهایی را یاد میگیرند که با خواستها، خصلتها و تواناییهای خودشان تناسب داشته باشند یا به زندگی آنها مربوط شوند، تمام رفتارهایی که از انسانها مشاهده میکنیم بر پایه همین اصل استوارند، اگر دانشآموز یا یادگیرنده بتواند موضوع یادگیری را آنطور هضم کند که معنی و مفهوم آنرا به خودش، زندگیش، شهرش، مردم و به جامعهاش پیوند دهند نه تنها مطالب را بگونهای یاد میگیرند که هرگز فراموش نکند بلکه میزان علاقهاش به یادگیری بیشتر و بیشتر خواهد شد و به جستجوی اطلاعات تازهتر خواهد رفت.
برای رسیدن به این امر باید از روشهای تدریس فعال و کاربردی استفاده نمود اما اگر یاد دادن درسها به گونهای باشد که یادگیرندگان یعنی دانشآموزان وادار شوند از خود رفتاری نشان دهند که هرگز به مفهوم واقعی آن پی نبردهاند یا به روشهایی عمل کنند که به وجود خودشان و یا درون خودشان ارتباطی برقرار نکنند، احساس خواهند کرد فردی بیهوده و بیثمر هستند یا بازیچه دست معلم و پدر و مادر خود قرار گرفتهاند، چون هیچ انگیزهای در آنها بوجود نیامده است. هر یادگیرنده (دانش آموز) با درگیر شدن مستقیم با مطالب یادگرفتنی درس چنان میآموزد و به یادگیری ها و باورهای عمیق میرسد که بیدرنگ در جهت آگاهی های تازهتر و بیشتر گام برمیدارد و میخواهد باز هم بداند.
تصمیم گرفتم در کارورزی ترم بعد که قرار بود تدریس کنم از روشهای فعال تدریس استفاده کنم و اگر نتیجهی مثبتی دریافت کردم، این تدریس را الگویی برای سالهای خدمت خودم قرار دهم.
برای دانلود نمونه کارنمای معلمی از این قسمت دکمه خرید و سپس پرداخت را بزنید.